مجموعه دلنوشته های بهرام - اولین حس مادرم
اولین حس مادرم به من تهوع بود و آخرینش دلتنگیست
بین این دو منی هست ، کج دار و مریض (!) ، که امروز بیست و چهارمین سال زندگی اش را پشت سر گذاشت
منی که من بود و من ماند و من گونه رشد کرد
صدای درد خودش است
دنیا را از چشمهای خودش میبیند
و نگاهش را به تو می فهماند
من به این مفتخرم
یکی از چیزهایی که به کوله بار کوچکم آویختم و تا اینور مرزها ، سنگینی اش را تحمل کردم عکس تولد یک سالگیم بود
آن روز شمع روی کیک به من پوسخند می زد چرا که حتی فوت کردنش را هم بلد نبودم
اما امروز در مقابل فوت بلدها گر می گیرم و می گویم
فوتم نکنید ، خاموشی در ذات من نیست
من هرروز در مغز تو متولد میشوم
فقط هر بار این را بدان که این اولین بار نیست
آخرین هم نخواهد بود