بهرام نورائی

بهرام نورائی ، شاعر، خواننده، ترانه سرا و آهنگساز فعال در موسیقی هیپ هاپ ایران است که با زمینه شعری سیاسی-اجتماعی خود به شهرت رسید. او از سال ۱۳۸۱ تا کنون در زمینه‌های مختلفی از رپ فارسی فعالیت داشته‌ است و جز ستون‌های اصلی و تأثیرگذار موسیقی زیرزمینی ایران به شمار می‌رود. همچنین رسانه های هافینگتون پست و المانیتور از وی به عنوان یکی از ۵۰ شخصیت تاثیرگذار در فرهنگ خاورمیانه یاد می کنند.

۲۲ مطلب با موضوع «دلنوشته ها» ثبت شده است


خود آ

شاید هم "به خود آ" چیز جالبی است.

از دوران بچه گیم باهم بزرگ شدیم!

کاربرد زیادی هم دارد! معمولا وقتی جواب سوالی را نمی دانی یا حوصله پیدا کردن جواب را نداری ، اسمش را می آوری و تمام!

مرحم انسانهای دیوانه ای مانند من است. شب ها با هم حرف می زنیم هرچند جوابم را مانند من نمی دهد اما آرامم می کند.و این خوب است.

Bahram Nouraei
۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۲:۴۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

با شنیدن یک حرف درست به یک نفر ایمان نیار ،

اگه ایمان آوردی با شنیدن یک حرف غلط قیدشو نزن

Bahram Nouraei
۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۲:۴۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

! خدا رو شکر کن...بدو

امشب ساعت حدودا 9 بود که قرار بود با احسان بریم به ضبط یکی از دوستامون کمک کنیم

وقتی رسیدیم دم در استودیو یه پتوی مچاله شده دیدم که ظاهرا یه نفر لاش خوابیده بود و یه ویلچر هم کنارش بود

... دقیقا جلوی در استودیو خوابیده بود و ما نمی تونستیم رد بشیم و بریم تو ، بنابراین بیدارش کردم

آقا.. عزیز.. بیدار شو.. میخوایم رد شیم

Bahram Nouraei
۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۲:۴۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

جهان سوم جایی است که مردم خانه ی رو به آفتاب را گرانتر میخرند و

بعد باهفت لایه پرده تمام پنجره ها را میپوشانند...

جهان سوم جایی است که مردم برای فرار از آن تن به درس خواندن میدهند...

جهان سوم جایی است که گاوهایشان مقدسند و مقدسینشان گاوند و....

بت هایشان خود زمانی بت شکن بوده اند ......

Bahram Nouraei
۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۲:۴۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

معلم دستهای گچی اش را به هم مالید ، آخرای کلاس بود ، می خواست وقتی که کلاسش تمام شد بچه ها نگویند که کلاس خشکی بود .. سوالی از بچه ها کرد

از بچه ها پرسید : بچه ها می خواهید در آینده چه کاره شوید ؟

هر کسی چیزی گفت : خلبان ، دکتر ، پلیس ، تاجر

پسرک در ته کلاس دستی بالا برد و او بود که گفت : رئیس ، می خواهم رئیس باشم

Bahram Nouraei
۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۲:۴۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

یکی از چیزهایی که به کوله بار کوچکم آویختم و تا اینور مرزها، سنگینی اش را تحمل کردم عکس تولد یک سالگیم بود آن روز شمع روی کیک به من پوسخند می زد چرا که حتی فوت کردنش را هم بلد نبودم. اما امروز در مقابل فوت بلدها گر می گیرم و می گویم فوتم نکنید ، خاموشی در ذات من نیست

من هرروز در مغز تو متولد میشوم فقط هر بار این را بدان که این اولین بار نیست، آخرین هم نخواهد بود

Bahram Nouraei
۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۲:۴۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

خدافظ من رفتم.کاری نداری؟ نه قربانت.ناهار میای؟ نه فکر نکنم.حالا خبر میدم بهت

صدای در

و چشمهایی که خیره می شوند وقتشه؟ هه هه هه

وقت چی؟ می دونستم میاین خب! هه هه هه

یه کمی صحبت.یه کمی ترس از چیزی که نمی دونم چیه؟

Bahram Nouraei
۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۲:۴۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

چی می خوای؟

نه...فقط بگو چی میخوای؟

مردم؟ خوب اینکه کاری نداره!فکر کردی قراره شق القمر اتفاق بیافته؟

شکسنه نفسی کن..شعارهای وطن پرستی بده..چاکرم مخلصم هم که خوب بلدی..

Bahram Nouraei
۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۲:۴۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

زندان یعنی فاصله یک زندگی تا یک زندگی دیگر زندان یعنی تجربه جاودان یک له شدن صدایش صدای چرخهای زنگ زده غلتان روی کف سنگ شده و سرد یک راهروی سبز است صدای قدمهایم وقتی رد شد از درب های بسته و پشت هر دری چشمی منتظر به باز شدن بود صدای هواکش پیری که نفس من را می کشید

صدای قدمهایی که از درب بسته روبرویم رد شدند صدای رقص غم ، در بند زنان صدای نقاشی های ساده بالای تخت پدران دلتنگ

زندان یعنی تجربه جاودان یک له شدن احساسش احساس ناب تنهایی است خالص ترین تنهایی که تا به حال تجربه کرده ام زندگی در شلوغی و تنها بودن وقتی حرف زدنت فقط و فقط معنی تکان خوردن لبهایت را می دهد

Bahram Nouraei
۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۲:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

زن به عنوان همسر در ایران با مادری گفته میشود که میتوان با او س*س کرد.متاسفم!

Bahram Nouraei
۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۲:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بچه تر که بودم معمولا دوست نداشتم مامانم واسم قصه بگه.ولی هر شب بهش می گفتم که بیاد واسم قصه بگه!چون می خواستم ببینم که چه قصه ایه که اخرش کلاغه به خونه ش می رسه!

بزرگتر که شدم دیدم مامانای دیگه همچنان در حال قصه گفتن واسه بچه هاشونن و آخر تمام قصه ها می گن که "کلاغه به خونه ش نرسید"

انگار این مسئله که کلاغه به خونه ش برسه انقدر ترسناکه که هیچکی جرات نمی کنه اون لحظه رو ته قصه ش بیاره.

خب اگه کلاغه به خونه ش برسه مگه چه اتفاقی می افته؟

Bahram Nouraei
۰۷ مهر ۹۴ ، ۰۹:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

تولدت مبارک

صداهای مهیبی می آمد

در آب شناور بودم و کم کم به یه جای بزرگ تر نیاز داشتم

خدا گفت نوبتته ، ساعت تقریبا 4 صبح بود ، من خدا شاهده بهش گفتم آمادگی شو ندارم ، گفت برو ، گفتم آخه این چه بازیه که در آوردی خدایی ، احترامت واجب ! ولی آخه نوکرتم بیرون جنگه این تو ردیفم الآن ، می رم بیرون به گه کشیده میشه همه چی ، نکن این کارو ، یه هو زد تو سرم و من اشکم درومد

Bahram Nouraei
۰۷ مهر ۹۴ ، ۰۹:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر