بهرام نورائی

فول آرشیو اعتبار رپ فارس
چهارشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۳ ب.ظ

مجموعه دلنوشته های بهرام - خداروشکر

! خدا رو شکر کن...بدو

امشب ساعت حدودا 9 بود که قرار بود با احسان بریم به ضبط یکی از دوستامون کمک کنیم

وقتی رسیدیم دم در استودیو یه پتوی مچاله شده دیدم که ظاهرا یه نفر لاش خوابیده بود و یه ویلچر هم کنارش بود

... دقیقا جلوی در استودیو خوابیده بود و ما نمی تونستیم رد بشیم و بریم تو ، بنابراین بیدارش کردم

آقا.. عزیز.. بیدار شو.. میخوایم رد شیم

بیدار شد و از زیر پتو به من یه نگاهی کرد و گفت : بله ؟

گفتم : ببخشید بیدارت کردم ، میخواستیم بریم تو ، اگه میشه میری اونورتر بخوابی که ما بریم تو ؟

نمی تونم بخدا ، نمی تونم راه برم ! اینم ویلچرمه ، اگه میشه اینو بذارین تو خونه که نبرنش ، به خدا من ورزشکار بودم ، توی تیم ملی والیبال نشسته ایران بودم

... یهو این جوری شدم اگه میشه

و بقیه حرفایی که زد و دلی که پر بود

باشه آقا من برم تو با صاحب خونه صحبت کنم بگم که اگه اجازه داد ببرمت تو بخوابی ، ویلچرت رو هم بیارم

! باشه پسرم ، دستت درد نکنه

رفتم پایین و به صاحب خونه گفتم قضیه رو

گفت که برم با سرایدار هماهنگ کنم

در زدم ، سرایدار اومد

نمی تونست درست فارسی حرف بزنه . فکر کنم مالزیایی یا شایدم تایلندی یا شایدم همون حوالی بود

با انگلیسی دست پا شکسته باهاش حرف زدم و گفتم که بیاد دم در

وقتی اومد دم در ، قضیه رو یه جوری بهش فهموندم و گفتم که این آدم احتیاج به کمک داره و باید کمکش کنیم

تا فهمید جیغ و داد زد که نمیشه و مسئولیتش سنگینه

خلاصه داشت من رو هم بیرون می کرد که گفتم باشه ! اقلا کمکش کم ببریمش اونور بغل چمنها بخوابه ، قبول کرد

وقتی دو سر پتوی زیر اون مرد رو گرفتیم که ببریمش به محض اینکه بلندش کردیم یه جمله رو چند بار تکرار کرد که من رو چند بار خورد کرد و حسابی ریختم به هم

... خدایا منو بکش.. خدایا منو بکش.. خدایا منو بکش.. خدایا منو

گریه م رو نگه داشتم ، رفتم واسش آب ، بیسکوییت و چند تا نوشیدنی خریدم با یه 2000 تومنی گذاشتم بغل ویلچرش

یه نگاه کردم بهش و رفتم تو

حالم گرفته بود ، خیلی سعی کردم با کاری که واسش رفته بودیم استودیو رابطه برقرار کنم ولی نتونستم

یه مقدار غر غر کردم و بعد آروم نشستم رو مبل

... فکر کردم.. فقط همین

به اینکه ما چه جوری بزرگ شدیم ؟ ما چه جوری زندگی می کنیم ؟ چقدر سختی کشیدیم ؟ ما کجای این زندگی هستیم ؟

اصلا من چی میگم؟ چی میخونم ؟ از چی حرف می زنم ؟ چرا ..شر میگم تو مصاحبه هامو صحبت هام که حرف دل مردم می زنم ؟ چرا دری وری می گم که درد کشیدم ؟ ما خیلی پرتیم.. خیلی

اینا رو نگفتم که بگین چه آدم دست و دل بازیه ! چه آدم خوبیه که به یارو کمک کرد یا ازین حرفا

اینا رو گفتم که بفهمی هیچی نمی فهمی.. هیچی

منم نمی فهمم

ما فقط بلدیم غر بزنیم.. همین و بس



نوشته شده توسط Bahram Nouraei
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
بهرام نورائی

بهرام نورائی ، شاعر، خواننده، ترانه سرا و آهنگساز فعال در موسیقی هیپ هاپ ایران است که با زمینه شعری سیاسی-اجتماعی خود به شهرت رسید. او از سال ۱۳۸۱ تا کنون در زمینه‌های مختلفی از رپ فارسی فعالیت داشته‌ است و جز ستون‌های اصلی و تأثیرگذار موسیقی زیرزمینی ایران به شمار می‌رود. همچنین رسانه های هافینگتون پست و المانیتور از وی به عنوان یکی از ۵۰ شخصیت تاثیرگذار در فرهنگ خاورمیانه یاد می کنند.

مجموعه دلنوشته های بهرام - خداروشکر

چهارشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۳ ب.ظ

! خدا رو شکر کن...بدو

امشب ساعت حدودا 9 بود که قرار بود با احسان بریم به ضبط یکی از دوستامون کمک کنیم

وقتی رسیدیم دم در استودیو یه پتوی مچاله شده دیدم که ظاهرا یه نفر لاش خوابیده بود و یه ویلچر هم کنارش بود

... دقیقا جلوی در استودیو خوابیده بود و ما نمی تونستیم رد بشیم و بریم تو ، بنابراین بیدارش کردم

آقا.. عزیز.. بیدار شو.. میخوایم رد شیم

بیدار شد و از زیر پتو به من یه نگاهی کرد و گفت : بله ؟

گفتم : ببخشید بیدارت کردم ، میخواستیم بریم تو ، اگه میشه میری اونورتر بخوابی که ما بریم تو ؟

نمی تونم بخدا ، نمی تونم راه برم ! اینم ویلچرمه ، اگه میشه اینو بذارین تو خونه که نبرنش ، به خدا من ورزشکار بودم ، توی تیم ملی والیبال نشسته ایران بودم

... یهو این جوری شدم اگه میشه

و بقیه حرفایی که زد و دلی که پر بود

باشه آقا من برم تو با صاحب خونه صحبت کنم بگم که اگه اجازه داد ببرمت تو بخوابی ، ویلچرت رو هم بیارم

! باشه پسرم ، دستت درد نکنه

رفتم پایین و به صاحب خونه گفتم قضیه رو

گفت که برم با سرایدار هماهنگ کنم

در زدم ، سرایدار اومد

نمی تونست درست فارسی حرف بزنه . فکر کنم مالزیایی یا شایدم تایلندی یا شایدم همون حوالی بود

با انگلیسی دست پا شکسته باهاش حرف زدم و گفتم که بیاد دم در

وقتی اومد دم در ، قضیه رو یه جوری بهش فهموندم و گفتم که این آدم احتیاج به کمک داره و باید کمکش کنیم

تا فهمید جیغ و داد زد که نمیشه و مسئولیتش سنگینه

خلاصه داشت من رو هم بیرون می کرد که گفتم باشه ! اقلا کمکش کم ببریمش اونور بغل چمنها بخوابه ، قبول کرد

وقتی دو سر پتوی زیر اون مرد رو گرفتیم که ببریمش به محض اینکه بلندش کردیم یه جمله رو چند بار تکرار کرد که من رو چند بار خورد کرد و حسابی ریختم به هم

... خدایا منو بکش.. خدایا منو بکش.. خدایا منو بکش.. خدایا منو

گریه م رو نگه داشتم ، رفتم واسش آب ، بیسکوییت و چند تا نوشیدنی خریدم با یه 2000 تومنی گذاشتم بغل ویلچرش

یه نگاه کردم بهش و رفتم تو

حالم گرفته بود ، خیلی سعی کردم با کاری که واسش رفته بودیم استودیو رابطه برقرار کنم ولی نتونستم

یه مقدار غر غر کردم و بعد آروم نشستم رو مبل

... فکر کردم.. فقط همین

به اینکه ما چه جوری بزرگ شدیم ؟ ما چه جوری زندگی می کنیم ؟ چقدر سختی کشیدیم ؟ ما کجای این زندگی هستیم ؟

اصلا من چی میگم؟ چی میخونم ؟ از چی حرف می زنم ؟ چرا ..شر میگم تو مصاحبه هامو صحبت هام که حرف دل مردم می زنم ؟ چرا دری وری می گم که درد کشیدم ؟ ما خیلی پرتیم.. خیلی

اینا رو نگفتم که بگین چه آدم دست و دل بازیه ! چه آدم خوبیه که به یارو کمک کرد یا ازین حرفا

اینا رو گفتم که بفهمی هیچی نمی فهمی.. هیچی

منم نمی فهمم

ما فقط بلدیم غر بزنیم.. همین و بس

۹۴/۰۷/۰۸ موافقین ۲ مخالفین ۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی